Ebook: قیام تا آزادی
Author: علیرضا خالو کاکایی
- Tags: Essays, Politics, Nonfiction, POL032000
- Year: 2019
- Publisher: علیرضا خالو کاکایی
- Language: Persian
- epub
این کتاب در اواخر سال ۱۳۹۶ به صورت مقاله های مجزا به نگارش درآمده و پس از ۲سال بدون هیچ تغییری در محتوا و دست بردن در تحلیل ها به صورت یک کتاب عرضه می شود.
گزینه یی از کتاب:
در 20 خرداد ۱۳۹۶ ، فراشان حکومتی و جماعت دورباش! کورباش! گوی دربار خامنه ای اعلام کردند قرار است شاعران حکومتی و مداحان و مجیزگویان در یک مراسم فرمایشی به نام «دیدار شاعران با مقام معظم رهبری» شرکت داشته باشند. این شوی به تمام معنا مسخره با تحریم گسترده از سوی جامعه ی ادبی ایران مواجه شد و مانند سایر خیمه شب بازی های کساد حکومتی به نمایش انزجار و انجماد تبدیل گردید.
خامنه ای در کنار ثروت های افسانه یی، مانند اسلاف تاریخی خود، سلطان محمود خوارزمشاه، فتحعلی خان و ناصرالدین شاه قاجار نیاز به ندیمان قلم به مزد و ملک الشعراهای آنچنانی دارد و برای آن خاصه خرجی نیز می کند.
با دیدن این نمایش وهن شعر و شاعر، بی اختیار فراخواندن اجباری حافظ به دربار تیمور لنگ، ولی فقیه کشورگشای قرن هشتم هجری، در اذهان تداعی می شود. این سلطان مخوف با ورود به هر دیار، پس از به خاک و خون کشیدن مردم و ساختن مناره از کله های خونچکان و در حالی که ستون های دود و آتش از اطراف و اکناف شهر به هوا بلند بود و لشگریانش به غارت و تجاوز مشغول بودند، دستور می داده تا مشاهیر و دانشمندان شهر را برای نمایش اجباری به دربار او ببرند؛ نمایشی که هدف آن، دست انداختن بزرگان شهر با فضل، فروشی یکسویه ی تیمورلنگ بود. البته باصطلاح شاعران شرکت کرده در بارگاه سفیانی خامنه ای، جزو مشاهیر و ادبای شهر نیستند. صد دوجین از آنها انگشت کوچک امثال قاآنی هم نمی شوند. آنها بادمجان دورقاب چین ها و عمله ی طربی هستند که «شاه سلطان خلیفه» در بساط طرب و مزاح به آنها درم و درهم خون آلود می دهد تا او را مدح کنند و از یک روضه خوان خزیده در کسوت یک خلیفه ی منفور ، «مقام معظم!» بتراشند و تلاش کنند حافظه ی خرافه گریز و دروغ ناپذیر ملت ما را بفریبند.
روشنفکر، نویسنده و شاعر مردمی، در کنار و در صف مردم است، در کنار کارتن خوابها و زیرپل خوابها، در کنار کودکان از سرما کبود شده ی خیابانی، در کنار اعدامی ها و شکنجه شدگان، نه در دربارها و بارگاه های بناشده بر استخوان محرومان. آری، به قول شاملوی بزرگ:
«امروز شعر حربه ی خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخه یی ز جنگل خلقند،
نه یاسمین و سمبل گلخانه ی فلان».
ای عار و ننگ! بر آن شعری که مفسر، خط دهنده و نقادش، یک خلیفه ی خونریز و منفور باشد؛ و از موضع جنت مکان به خود اجازه ی نظر دادن در مورد سبک و محتوای شعر هم بدهد. خدایا این چه وهنی است که زمانه ی ما به آن دچار شده است؟!!
چنین رفتاری با شعر و شاعر، الگوبرداری ناشیانه یک خلیفه ی دوپولی از رفتار تیمورلنگ با حافظ شیرازی است.
در سال 794 ه.ق وقتی تیمور شیراز را تصرف کرد، دستور داد حافظ را به حضورش بیاورند. حافظ که در این هنگام بسیار سالخورده بود و از قرار معلوم چشمانش نیز آب مروارید آورده بود، از این احضار اجباری به یک مجلس فرمایشی بسیار جریحه دار و آزرده خاطر شد. وقتی تیمور به او گفت:
«من اکثر ربع مسکون را با این شمشیر و هزاران جای و ولایت را ویران کردم تا سمرقند و بخارا را که وطن مالوف و تختگاه من است آباد سازم، تو مردک به یک خال هندی ترک شیرازی آن را فروختی؟ در این بیت که گفته یی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را»
حافظ با هوشیاری و فراست ویژه ی خویش دریافت که هدف از این دیدار، وهن شاعران توسط یک جهانگشای فاتح و خونریز است، با خونسردی و همراه با یک لبخند، جوابی درخور یک سلطان مخوف و دریده دهان به او داد:
«ای سلطان عالم از آن بخشندگی است که بدین روز افتاده ام»؛
به روایتی دیگر می گویند او را دست انداخت و با زیرکی گفت:
«شعر من آن گونه که شما شنیده اید نیست و در اصل چنین است:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سه من قند و دو خرما را!!!».
و بعد آزردگی خاطر خود از این دیدار نفسگیر را، در غزلی این گونه بروز داد:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو بوکه برآید
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید.
او به جای این که سلطان خلیفه ی عصر خود را «مقام معظم!» و «امام!»...