Ebook: گفتگو با نفس سبز خدا
Author: علیرضا خالو کاکایی
- Tags: Literary Criticism, Nonfiction, LCO010000
- Year: 2020
- Publisher: علیرضا خالو کاکایی
- Language: Persian
- epub
خدا کیست یا چیست؟ آیا آنقدر دست یافتنی و به انسان نزدیک است که بتوان با او هوایی نفس کشید، در حضورش خود را، بی پرده، زلال و راحت یافت و مکنونات قلبی خود را به رشتة کلام کشید؟
این شاید مهم ترین سوال زندگی هر انسان باشد.
ممکن است که برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در یک صحنه از زندگی خود یا دیگران به شدت به وجود خدا احساس نیاز کرده باشید. آنان که تنهایی های عمیق را تجربه کرده اند، این حرف را بهتر می فهمند.
به اعتقاد من در ایران زیر مهمیز آخوندها، بزرگترین ظلم به خدا و به تبع آن به انسان شده است؛ به رابطه ی خدا و انسان.
تصویری که خمینی و اسلاف او برآنند از خدا در ذهن انسان جا بیندازند، شکنجه گری است همانند خودشان. انتقام جویی است که با برپا کردن شعله های سوزان دوزخ، از به سیخ کشیدن و کباب کردن آدمی جماعی کیف می کند و قهقهه می زند.
یک دادستان دون مایه ی جمهوری اسلامی در خراسان رضوی در ۶مهر ۱۳۹۶ گفت: «اختیارات دادستان از اختیارات خداوند متعال به اندازه ی بند انگشت کمتر است»!
بر این منوال و در این قاموس، باید اختیارات ولی فقیه ـ که هیچ خدایی را بنده نیست ـ دست کم به اندازه ی بند انگشت از خدا بالاتر باشد!
جدا از باورهای ارتجاعی و کاسبکارانة فریسیان ریایی و عمامه داران کافر به خدا، برای ما انسان های معمولی و بی ادعا، خدا، یک نیاز عاشقانه است؛ همان «خدایی که در این نزدیکی است/ لای این شب بوها، پای آن کاج بلند/ روی آگاهی آب، روی قانون گیاه» خدایی که او را نافی اراده و خواستگاه خود نیافته ام.
آنچه در این کتاب می خوانید، دل زمزمه های قلبی تنهاست با یک یار حاضرغایب. کسی که می دانم «هست»
«او هست؛ آری، هست»
ژرفنای فراگیر سكوت
ـ كه قبیله ی رازها و سخن هاست ـ
گفت به من:
«او، هست»
غربالِ ساكت مهتاب،
در پچ پچ گنگ درختان نیم شب،
و باد آواره گرد
ـ كه سبوی آوازهای شهیدان را به دوش می برد ـ
گفتند به من:
«او، هست»
تبسم آبی مكررِ آب،
و آینه ها ـ كه اسرار خلوت هزاران چهره ی تنها را،
در خاموشی خود دارند ـ
گویی می گویند به من:
«او بوده است، هست و خواهد بود؛
ما نبوده ایم.»
دیری ست در درنگ دوست داشتنی شكوفه ی بغض
بر درخت حنجره،
طلوع آهسته ی كودك اشك
بر دست های مادر چشم،
در ابری شدن دل
و جادو شدن خونگریه های قلم
«او» را می بینم.
...
آری، در این شعر؛ [كه میوه ی تنهایی قرنهای قلب من
در كجاوه ی اشك است]
در چشمان تازه ی تو
ـ كه آخرین واژگان مرا
گشاده پلك می نوشند ـ
او هست؛
آری، هست.
Who is God or what?
Is it so accessible and close to man that he can breathe air with it?
Is it possible to find comfort in his presence and tell him the secrets of his heart?
This is perhaps the most important question in every human life.
It may happen to you that in one scene of your life or in the lives of others, you have a strong need for God.
Those who have experienced deep loneliness understand this better.
In my opinion, in Iran, under the mullahs, the greatest injustice has been done to God and consequently to man; To the relationship between God and man.
The image that Khomeini and his predecessors intend to leave of God in the human mind is torture, like themselves.
It is a vengeance that enjoys torturing and laughing at the burning flames of hell.
A prosecutor of the Islamic Republic of Iran in Khorasan Razavi said: "The prosecutor's authority is less than the authority of God Almighty as much as a thumb"!
In this way and in this culture, the authority of the Supreme Leader - who is not a servant of God - should be at least as high as the finger of God!
Apart from the belief of hypocritical Freemasons and infidel turbans in God, for us ordinary human beings and unintentionally, God is a romantic need.
What you are reading in this book is heartfelt heartfelt loneliness with an absent friend present. The one I know is "there"